برای تویی مینویسم که نظاره گری،بودی و خواهی بود.
شده است که تا الان از خود پرسیده باشم که تنهایی به چه معنیست؟تنهایی مگر معنی هم میدهد؟راستش را بخواهی زمانی بود که فکر میکردم تنهایم،در صورتی که به معنی اینان آری تنها بودم،همدمی نبود،دلی نبود،لحظه ای نبود،حالی نبود.
اما تا بود بود.
بود کسانی که بگویند هستیم و نیستن.
بود کسانی که بگویند میخواهیم و نمیخواهند.
بود عزیزانی که خود را همدم نشان داده در صورتی که عذابی بودند برای روح آزرده ام.آری عزیز،عزیز را به شخص میگویم،شخصی که در دل چیزی دارد اما نمیتواند درست به مقصد برساند،میخواهد آرامت کند اما نمیتواند،و تو هم نمیتوانی به او بگویی سکوتت عزیزترت میکند خواهش میکنم ساکت باش.
من میدانم دردم کجاستو چیست،میدانم برای چی سوزیست سوزنده.اما نه سوزی که پر و بال داران دارند نه.این سوز از قعر چاه ظلمانی بودن است نه از سوزش پر و بال سوزاندن در مقابلت.
از تنهایی گفتیم، حال میفهمم آن موقع تنها بودم.
ای کاش میشد که نباشد. . .
ای کاش میشد.
ای کاش میشد حرفایی را زد که نمیتوان زد.
ای کاش میشد دردهایی را گفت که نمیتوان گفت.
ای کاش شوقت را به دیدارم میدانستم تا از آن شوق جان میدادم.
ای کاش مسیری را که داشتم میدانستم تا از آن برایت استفاده ها میکردم.
ای کاش درک میکردم که میبینی و دوست داری منم ببینم که میبینی و به رازی بپردازی که احساس نیازی بکنم.تا من سکوت کنم و ای شنوای مطلق تو حرف بزنی. صدایی از تو نشنیدم اما میدانم میشنوی. در مقام قیاس بر آمدن درست نیست اما ندیدم به لحظاتم شنوایی را که از الحاح خسته نشده هیچ،مشتاقتر میشود. ندیدم به لحظه هایم کسی را که این تعداد عاشق داشته و باز برای کسانی وقت بگذارد که عاشق که نه جز برای خود با او حرف نمیزنند بهتر بگویم معامله ای میکنند. زیباست کارهایت زیباست رفتارت زیباست که ذات را دانسته و بدون توجه به ذات نگاه میکنی.بارها برایم سوال شده تا کی؟تا کی قرار است تو بیایی و برگردانی و من بیایم و حرف بزنم.راستش را بخواهی ترس از این دارم که این تا کی به اخر مسیر ختم نشده و در اواسط راه دلسرد شوی و بازم گذاری به تنهایی بدون خودت.
باورم نمیشود که میشود. بهتر بگویم دوست دارم بمیرم که نشود.کاش نشود.کاش لحظه ای که خواستی بگذری،به یاد این قول و حرفم بیوفتی که گفتم:
هر لحظه خواستی به غیر واگذاریم همان لحظه ببر.